باز هم پاییز

واقعا از جان پاییز چه میخواهیم.اوکه دیگر آب از سرش گذشته.

همین کافی نیست همان برگ هایی که روزی نفس را مدیونشان بودیم الان زیر پاهایمان با صدای خش خش له می شوند

پاییز جان نمی دانم از سرخستگی است یا از سر لطف وتواضعت ،ولی هرچه که هست لطفا برگ هایت را نگهدار.آخر ما آدم ها هنوز جنبه ی درک این کارت را نداریم.

هنوز بعضی هایمان تا انسان شدن راه طولانی داریم.

امروز من برایت تا آنجا که می شد برگ هایت را از زیر عابران یک به یک جمع می کردم.نمی دانم دلم برایت سوخته بود یا کاری به عنوان معذرت خواهی از جانب خودم و هم نوعانم به دلیل بی احترامی هایی که برایت شده است انجام دادم

ولی حتی ما آدم ها هنوز این را هم یاد نگرفته ایم که دل شکسته با این کار ها خوب نمی شود

دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است

شیشه بشکسته را پیوند کردن مشکل است

کوه را  با آن بزرگی را می توان هموار کرد 

حرف ناهموار را هموار کردن مشکل است